عطار نیشابوری از نگاه نوجوانان مشهدی | روایت منطق‌الطیر در قاب تصویر و داستان یادی از نورالدین رضوی سروستانی، خواننده و مدرس فقید آواز ایرانی | نسیمی از سوی سروستان نگاهی به نمایش «ترور» با بازی ساعد سهیلی، بازیگر مشهدی | تماشاگر خودت را قاضی کن معاون سیمای شبکه خراسان رضوی: تولید محتوای هویتی روزآمد، زیرساخت‌های جدید می‌طلبد درباره پادکست ادبی و کارکردهای آن | ادبیات شنیدنی است گفت وگو با محمدکاظم کاظمی درباره پادکست «شعر پارسی» | به شنیدن پادکست عادت نداریم رونالدو وارد دنیای سینما می‌شود تتوی سر «شمشیر» در سریال پایتخت ۷ نشانه چیست؟ + توضیحات نقش آفرینی «تاکه هیرو هیرا» در فیلم کاروشی دانلود قسمت هفدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اجرای عباس خوشدل، نوازنده معروف ایرانی، در رادیو صبا نظر جیمز کامرون درباره استفاده از هوش مصنوعی در سینما صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ کتاب جاده‌های ناتمام داستانی منتشر شد سریال وحشی هومن سیدی در شبکه نمایش خانگی دیدار وزیر ارشاد با قباد شیوا، هنرمند پیشکسوت عرصه هنر‌های تجسمی
سرخط خبرها

چاپلوس ۷ صبح

  • کد خبر: ۱۵۰۲۸۸
  • ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۲۱
چاپلوس ۷ صبح
ساعت هفت صبح معمولا مسافران مترو دانشجویان یا دانش آموزان دبیرستانی هستند که به دانشگاه و مدرسه می‌روند یا کارمندان شرکت‌ها و ادارات هستند که به قصد رفتن به محل کار سوار شده اند.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

ساعت هفت صبح معمولا مسافران مترو دانشجویان یا دانش آموزان دبیرستانی هستند که به دانشگاه و مدرسه می‌روند یا کارمندان شرکت‌ها و ادارات هستند که به قصد رفتن به محل کار سوار شده اند. اغلب هم، چون هنوز یخشان باز نشده سعی می‌کنند بخشی از باقی مانده خواب دیشب را در قالب چرتی در مسیر جبران کنند. توی یکی از ایستگاه ها، اما دو مرد جوان خوش پوش با کت و شلوار آراسته به زحمت گلدانی بزرگ که درختچه‌ای زیبا در خود جای داده بود را از بین جمعیت وارد واگن می‌کنند. با عذرخواهی و خواهش سعی می‌کنند برای درختچه جایی در وسط واگن باز کنند.

مرد مسن‌تر بعد از نفس گرفتن رو به مرد جوان‌تر گفت: برگاش کثیفه اون آب پاش رو بده. مرد جوان از کیف رودوشی اش یک افشانه آب پاش کوچک درآورد و بعد شروع کرد به پاشیدن آب روی برگ‌های درختچه! بخشی از آب‌ها پاشید روی لباس یکی از مسافران و همین باعث شد که مرد معترض شود و بگوید: «آقااااا داری چیکار می‌کنی مگه مترو جای گلدون و درخت و این کاراست؟» مرد مسن‌تر دستش را گذاشت روی سینه و گفت: «آقا من معذرت می‌خوام، می‌بخشید واقعا.»

مرد جوان‌تر در حالی که داشت با یک دستمال کاغذی آرام برگ‌های درختچه را تمیز می‌کرد گفت: «آقا شرمنده! با ماشین بودیم. ماشینمون خراب شد وقت نبود گفتیم سریع‌تر برسیم. مجبور شدیم با مترو ببریمش.» پیرمردی که کمی دورتر ماجرا را نگاه می‌کرد گفت: «آخه کله صبح کجا می‌خواین ببرین این گلدون گنده رو. خوب وامیستادید بعد می‌بردید.» مرد مسن‌تر گفت: نه دیگه حاجی نمی‌شد. اگه تا هفت و نیم نرسیم اونجا طرف اومده تو دفترش و دیگه دیره! باید قبل از اینکه برسه این گلدون اونجا باشه. پیرمرد گفت: آها پس ماجرا غافل گیری کله صبحه.

مرد کله اش رو تکون داد و گفت: یه جورایی؛ و بعد رو به مرد همراهش گفت: خوب حالا کارت رو بنویس بچسبونیم. مرد جوان‌تر از توی کیفش یک کارت سفید با حاشیه طلایی و ماژیکی درآورد و گفت: بیا آقا شما بنویس. مرد مسن‌تر گفت: اخه من خطم اصلا خوب نیست. مرد جوان‌تر رو به مسافرانی که اطرافشان بودند کرد و پرسید: آقا کی خطش خوبه اینجا؟ یکی از پسران نوجوانی که گویا دانش آموز بود گفت: من خطم بد نیست. مرد جوان کارت و ماژیک را داد به پسر و گفت: بیا بی زحمت بنویس جناب مهندس شادیان انتخاب شایسته شما را برای مدیریت جدید تبریک عرض می‌کنیم. پایینش هم بنویس ابریشمی -افق بالا گستران خاوران میانه.

دو ایستگاه بعد هر دو مرد با عجله گلدان درختچه را گرفتند و با عجله پیاده شدند.

هرگونه شباهت اسمی در این نوشته اتفاقی است و اسامی مولد تخیل نویسنده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->